۱۳۹۵ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

نوری که به دنبالش رفتند...


چه رهبری بود... و چه انسانی...؟؟ او سرچشمه ی عظمت، و... امانتداری و سروری و... است. بدون شک کسانی که عظمت او چشمانشان را خیره و شگفت زده کرده بود، حق داشتند... و کسانی که جان خود را در راه او فدا کردند، سود بردند...! او محمد بن عبدالله... رسول و فرستاده ی خداوند به سوی مردم در تیره ترین و سخت ترین دوره ی زندگی بشریت بود. چه سرّی در او مهیّا شد که از او انسانی ساخت که سبب شرافت آدمیان شد...؟ کدامین دست از سوی آسمان به رویش گسترده شد وقتی که تمامی درهای رحمت و نعمت و هدایت با فراخی به رویش گشوده شد...؟! چه ایمانی، چه اراده ای و چه روشنگری...؟! چه صداقتی، و چه پاکی و چه خلوصی...؟! چه تواضعی... چه محبتی... چه وفایی؟! چه گرامی داشت حقّی...؟! چه ارج نهادنی به زندگی و زندگان...؟! 

خداوند متعال به قدری نعمت بدو بخشیده تا شایسته ی پرچم داری و سخن گویی از جانب او باشد، و فراتر از این، او را خاتم النبیین قرار دهد. و از این جاست که فضل و عنایت بی پایان خداوند شامل حال او بود... لذا هر اندازه ذوق ها، الهام ها و قلم ها در وصف او به جنبش درآیند، و سرود عظمت او را بسرایند، گویی جنبشی نداشته اند و هنوز کلمه ای بر زبان نرانده اند و به جایی نمی رسند. اگر در صفحات آغازین این کتاب سخنی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به میان می آید، هرگز انتظار و ادعایی ندارد که از عهده ی ادای حق مطلب برآید... و به گونه ای نشان نمی دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به خوانندگان شناسانده باشد. بلکه تنها اشاراتی است در کمال شرمساری به برخی از ویژگی های برتری و عظمت او که باعث جلب قلوب مردم شده است، عظمتی که از زمان دمیدن سپیده ی حیات و روشن شدن افق زندگی، امواج روح افزای نسیم صبحگاهی، پیک بشارت او و مبادی دعوتش بود تا مژده ی نور رسالت، صدق تعالیم، عظمت مقام رهبری و عطوفت او را پیشاپیش به گوش جهانیان برساند.
آری هدف اشاره به گوشه هایی از عظمت او بود و بس. تا در پرتو فروغ نیرومند او، نگاهی به برخی از ویژگی ها و خصایل بی همتایش که عشق و علاقه ی مؤمنان را به سویش جذب کرده و آنها را چنان دگرگون می کرد که راه و هدف،... و رهبر و محبوب و همه چیز خود را در وجود او می دیدند... چه عاملی سبب شده بود که بزرگان طایفه اش از جمله ابوبکر رضی الله عنه، طلحه زبیر رضی الله عنه، عثمان بن عفان رضی الله عنه، عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه و سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه به سرعت به سوی پیام و آئین او روی آورده و بدان بگروند؟... چه عاملی سبب شد که آنها به سرعت دست از تمام جاه و موقعیت و مقام بزرگی ای که در میان قوم و بستگان خود دارا بودند، شسته و به استقبال زندگی پر خطری بشتابند که انبوه مشکلات، شکستها و سرخوردگی ها در آن موج می زد؟! چه انگیزه ای باعث شده بود که ضعفای قومش به او پناه برند و دعوتش را اجابت کنند و تحت لوای پرچم او جمع شوند، با وجود این که می دیدند نه ثروت و سامانی دارد... و نه اسلحه ای... و خودش آماج تیر اذیت و آزارهاست و کفّار و بت پرستان به طرز وحشتناکی او را دنبال می کنند و پیامبر صلی الله علیه و سلم حتی قدرت دفاع از خود را ندارد..!؟ چه انگیزه ای باعث شده بود که سنگدل ترین فرد دوره ی جاهلیت ـ عمر بن خطاب رضی الله عنه ـ در حالی که به قصد کشتن او رهسپار بود، با همان شمشیری که قصد جدا کردن سر او را داشت، در حالی که نیروی ایمان آن را برنده تر و تیزتر ساخته بود، سر دشمنان و مخالفین او را از تن جدا می کرد...؟! چه چیز باعث شده بود که برگزیدگان و ریش سفیدان شهر مدینه به سوی او بشتابند و با او پیمان ببندند که حاضرند با او در دریای سختی ها و مصائب و مشکلات وارد شوند، در حالی که به خوبی آگاه بودند که جنگ میان ایشان با قریش بسی فراتر از فاجعه است...؟!
چه چیزی باعث شده بود که تعداد کسانی که به او می گرویدند، نه تنها کم نمی شدند بلکه روز به روز بر تعدادشان افزوده می شد، در حالی که خود او بامدادان و شامگاهان در میانشان ندا می داد که: «من مالک سود و زیانی برای شما نیستم.. و نمی دانم بر من و شما چه خواهد گذشت»؟؟ چه چیزی باعث شده بود که بدو باور داشته و یقین داشته باشند که دروازه های اقطار عالم برویشان گشوده خواهد شد، و گنجینه های طلا و جواهرات زیر پاهایشان قرار خواهد گرفت،... و این قرآنی که آن را پنهانی قرائت می کنند، به زودی در آفاق جهان با آواز بلند طنین افکن خواهد شد، آن هم نه فقط در عصر و دوره ی ایشان.. و نه فقط در شبه جزیره ی ایشان،.. بلکه در هر عصر و مکانی تلاوت خواهد شد..؟! چه عاملی سبب شد نبوتی را که از پیامبر صلی الله علیه و سلم از آن سخن می گفت، تصدیق کنند، با وجود این که هر چه اطراف خود را نگاه می کردند، در چهار سوی خود چیزی جز گرمای سوزان و گرسنگی و سنگهای داغی که هم چون آتش دوزخ گرم بود و جز درختهای پراکنده و خشکیده ای که شکوفه و ثمری نداشتند «طَلعُهَا کَاَنَّهُ رُئُوسُ الشَّیَاطین» «شکوفه و میوه ی آن انگار کلّه های شیاطین است»(صافات:65)، چیزی نمی دیدند؟ چه چیزی سبب شد که دلهایشان آکنده از یقین و جزم باشد...؟
محمد بن عبدالله صلی الله علیه وسلم... جز او ...چه کسی میتوانست از عهده ی این کارها بر آید...؟ زیرا مردم با چشم خود تمام فضایل و خوبی هایش را دیدند. پاکی، پاکدامنی، امانت داری، استقامت و شجاعت او را دیدند... رفعت مقام و دلسوزی آن را دیدند. عقل و بیانش را دیدند... صدق گفتار، و عظمت شخصی او را چون روز روشن و آفتاب درخشان، واضح و آشکار می دیدند. مردم احساس می کردند از هنگامی که محمد صلی الله علیه و سلم از سرچشمه ی وحی آن روز و اندیشه های گذشته ی خویش، روح تازه ای بر کالبد افسرده ی حیات بشریت دمیده، رشد و نمو سریعی در پیکر حیات گسترش یافته است..!!! آری مردم همه ی این ها و بلکه بسی بیش تر از این ها را بدون کوچک ترین پرده و ابهامی، لمس کردند و با دیده و دل دیدند... وقتی یکی از اعراب آن دوره چیزی را می بیند و آن را بررسی میکند، همانند کارشناسی درباره ی آن بحث می نماید...
آنها مردمی قیافه شناس و کاهن بودند، یکی از آنها در راه جای پایی را می دید به تو می گفت که این ردّ پای فلانی پسر فلانی است. یا وقتی نفس های گوینده رو استشمام می کند، می داند که آیا راست می گوید و یا دروغ ...! آنها محمد صلی الله علیه وسلم را از همان زمانی که به دنیا آمد دیده و با او زندگی کردند... هیچ چیزی از زندگی محمد صلی الله علیه و سلم برایشان مخفی و پنهان نبود... مرحله کودکی محمد صلی الله علیه و سلم که تنها نزدیکان و اقوام کودک نظاره گر آنند... در برابر دیدگان و مورد نظاره ی اهل مکه بود. زیرا کودکی او همانندکودکان دیگر نبود... به دلیل وجود خصال مردانگی زودرس در دوره ی کودکی، خیلی زود توجه مردم را جلب کرد.. به گونه ای که به جای انجام بازی های کودکانه، به امور جدی مردان توجه می کرد..!! به عنوان مثال ... قریشیان از وضعیت غیر عادی نوه ی عبدالمطلب سخن می گفتند که از بازی های کودکانه دوری می کند و هرگاه او را بدان دعوت کردند، گفت: «من برای این آفریده نشده ام...»
قومش درباره ی اخباری که دایه اش حلیمه سعدیه پس از بازگرداندن محمد صلی الله علیه و سلم به نزد خانواده اش داده بود بحث و گفتگو می کردند. حلیمه مشاهدات و ملاحظات و خاطرات خود را با آن طفل حکایت کرده و گفته بود که این مشاهدات مرا قانع ساخت که این کودک، کودکی غیر عادی بوده و رمز و رازی در او نهفته است که تنها خدا بدان آگاه است و آینده آن را فاش خواهد ساخت. جوانی اش ـ آه چه جوانی پاک و بی آلایشی ـ از دوران کودکی اش واضح تر و آشکار تر بود.. به گونه ای که موضوع بحث و گفتگوی قومش بود. دوران کمال و سنین مردی او، گوش ها و چشم ها و دل ها را پر ساخته بود. فراتر از تمام این ها، خوی و روش و اعمال محمد صلی الله علیه و آله و سلم معیار و میزان اعمال و ضمیر و وجدان زنده ی جامعه و ایده آل قومش بود..!! این زندگی، زندگی ای است واضح و روشن. دفتر آن از گهواره تا لحظه ی مرگ خوانده شده است. زیرا تمامی نظرات و دیدگاه هایش، تمام گام های او... سخنانش... تمامی حرکاتش و حتی تمامی آمال و آرزوها و ضربان قلبش نیز از همان نخستین روز ورودش به این دنیا، برای همه ی مردم واضح و آشکار بود.
گویی خداوند متعال قصد دارد از این طریق به مردم بگوید: این پیامبر و فرستاده ی من به سوی شماست، سلاح او منطق و عقل است، این شما و این هم تمام دوران زندگی او از لحظه ای که جنینی بود در رحم مادرش... پس شما نیز با منطق و عقل خود، آن را بررسی کرده و درباره ی آن داوری کنید. آیا شبهه ای در او می بینید؟... آیا تقلبی در او می بینید؟ آیا هرگز دروغی گفته است؟ یا خیانتی از او سرزده است؟ آیا هرگز کار زشت و پستی انجام داده است؟ آیا به کسی ظلم کرده است؟ آیا هرگز پیوند خویشاوندی را قطع کرده است؟ آیا هرگز پیروان خود را فراموش کرده و به آنها بی اعتنایی نموده است؟ و آیا هرگز دست از جوانمردی کشیده است؟ آیا هرگز به کسی دشنامی داده است؟ و آیا در تمام عمر خود بتی را پرستش کرده است؟ به دقّت آن را جستجو و بررسی کنید. هیچ یک از مراحل و شئون زندگی او پوشیده و مخفی نیست و ابهامی ندارد. پس اگر زندگی او چنان که می بینید و نظاره گر آن هستید، سراسر پاکی و صداقت و عظمت است... آیا عقل و منطق اجازه میدهد شخصی که این کارنامه ی زندگی اوست، بعد از سن چهل سالگی دروغ بگوید؟ بر چه کسی دروغ ببندد؟ بر خداوند... و طوری وانمود کند که او پیامبر و فرستاده ی خداوند است و او را برگزیده و به او وحی کرده است..؟؟!! خیر..
احساس و منطق و عقل چنین می گویند... چگونه می اندیشید؟... چگونه حق را تکذیب می کنید.؟! به نظر ما این منطق مؤمنانی بود که در آغاز به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردند (مهاجرین) و نیز کسانی که او را در شهر خود جای داده و یاری اش دادند (انصار). در حقیقت این منطق، منطق قاطع و صریحی بود که جای شک و تردیدی در آن نبود. زیرا انسانی که چنین زندگی درخشان و پاکی داشته باشد، هرگز امکان ندارد که به خداوند دروغ ببندد. این مؤمنان با این بصیرت نافذ نور خدای را دیدند و از آن پیروی کردند. روزی که پروردگار، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود را یاری داد و تمامی جزیرة العرب به دین او درآمده و درهای روزی و غنیمت آنسان به رویشان گشوده شد که هرگز گمانش را هم نمی کردند، اما دیدند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همان است که بود و روز به روز بر زهد و سادگی زندگی و پارسائی او افزوده می شود. حتی آن روز که به دیدار پروردگارش شتافت و به لقای او شاد شد، بر روی حصیری خوابیده بود که خطوط چوبهای آن، در پیکرش بخوبی نمایان بود. مؤمنان با اطمینان کامل سپاسگزار و شاکر بصیرت نافذشان می شوند. یا روزی که با وجود این که پرچم های آئین پیامبر صلی الله علیه و سلم پیروز و سرافراز افق ها را پر کرده بود، بر بالای منبر رفته و گریه کنان رو به مردم کرده می گوید: «اگر بر پشت کسی تازیانه ای زده ام، اینک آماده ام، بیاید و قصاص خود را از من بگیرد،... و اگر از کسی مالی گرفته ام، این مال و دارایی من، بیاید مال خود را از من بستاند».
یا وقتی که می بینند عمویش عباس از او درخواست تصدی پستی را دارد که بسیاری از مسلمانان عادی و معمولی بدان منصوب شده بودند، پیامبر صلی الله علیه و سلم او را با ملایمت از این اندیشه بازداشته و می فرماید: «ای عمو، به خدا سوگند، من کسی را که خود تقاضای منصبی کند و یا نسبت بدان حریص باشد، هرگز او را متصدی آن منصب قرار نمی دهم...»!! یا وقتی که می بینند، تنها به مشارکت در تنگدستی و فقری که مردم بدان گرفتارند، اکتفا نمی کند، بلکه در زندگی برای خود و خانواده اش اصلی تعیین می کند که از آن تخطی نمی کنند و آن این است که: «وقتی گرسنگی به مردم روی آورد، ایشان اولین کسانی باشند که گرسنگی بدیشان روی می آورد و اگر مردم سیر شدند، ایشان آخرین کسانی باشند که سیر می شوند». آری، مؤمنان نخستین پس از شکر و سپاس خداوند به جهت هدایتشان به سوی ایمان، به سبب بصیرتی که از همان ابتدا امور و رویدادها را به بهترین وجه درک کرده بودند، بر شکر و سپاس گذاری از خداوند افزودند.
همچنین در می یابند که زندگی پیامبر صلی الله علیه و سلم بهترین دلیل صداقت اوست آن هنگام که می فرماید: «من فرستاده ی خداوند به سوی شما هستم». به راستی که چه زندگی درخشانی بوده است. که به واسطه پاکی و عظمتش، بهترین سند صدق معلم بزرگوار بشریت و پیامبر گرامی صلی الله علیه و سلم بشمار می رود. سطح رفیع عظمت و برتری حیات او حتی برای لحظه ای هم تنزل پیدا نکرده و هرگز دستخوش تغییر نشده است بلکه از گهواره تا گور یکسان باقی ماند. چگونگی گذشت این زندگی از آغاز بعثت تا آن زمان که به اوج کمال خود رسید، روشن می سازد که صاحب این زندگی و حامل این رسالت نه تنها هرگز برای جاه و مقام و سیادت و ریاست قدمی برنداشت، بلکه هنگامی هم که همه ی اینها برای او فراهم گشت، از همه ی آنها صرف نظر و چشم پوشی کرد... تا آخرین لحظات زندگی به سوی خدا این گونه بود.
به اندازه ی تار مویی از اهداف بزرگ خود عدول ننمود. و از عهد و پیمان خود با خدا در پرستش، زندگی و جهاد عدول و تخلف نورزید. هنوز نیمه شب فرا نمی رسید که از جای بر می خواست، وضو می گرفت و طبق عادت همیشگی با پروردگار خود به مناجات می پرداخت و گریه می کرد،... نماز می خواند و باز می گریست. ثروت و سامان بسیاری به دستش می رسید، امّا تغییری در روحیه اش ایجاد نشد و برای خودش بیش از سهم فقیرترین و کوچک ترین فرد مسلمان سهمی نگرفت، و روزی که از دنیا رفت، زره جنگی اش در گرو بود! تمامی سرزمین ها دعوتش را پذیرا شدند، و بسیاری از پادشاهان و زمامداران آن روز جهان در برابر نامه هایی که طی آن از دعوت کرده بود تا مسلمان شوند، به بیم و هراس افتادند... با این حال به اندازه ی تار مویی انحراف و تکبر به دل او راه نیافت و گرد غرور و خودپرستی بر دامن عظمتش فرو ننشست!
وقتی دید برخی از افرادی که به خدمتش می آیند، دستخوش ترس و اضطراب می شوند، به ایشان فرمود: «آسوده خاطر باشید، مادر من در مکه گوشت نمک سود و خشک شده می خورد...». تمام دشمنان دینش سلاح های خود را بر زمین گذاشتند و گردن خود را در برابرش کج نمودند تا هر آنچه خود صلاح بداند درباره شان حکم کند، در حالی که در روز فتح مکه ده هزار شمشیر بر بلندی های شهر مکه در دستان مسلمانان برق می زد، خطاب به دشمنان دینش تنها به این جمله اکتفا کرد. فرمود: «بروید، شما آزاد شدگانید»! حتی خود را از دیدن منظره ی فتحی که زندگی خود را در راه آن فدا کرده بود، محروم نمود، او در روز فتح مکه در حالی که با سپاهیان پیروز پیش می رفت، سرش را پائین گرفته بود به گونه ای که مردم نمی توانستند صورتش را ببینند و با حالتی گریان و در نهایت شرم و حیا شکر و سپاس خدای را به جا می آورد... تا این که به مقابل کعبه رسید و با انبوه بتها مواجه گشت، تبری را در دستانش گرفت و فرمود: «جَاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ البَاطِلُ، إِنَّ البَاطِلَ کَانَ زَهُوقا»(اسرا:81) «و بگو: حق فرا رسیده است و باطل از میان رفته و نابود گشته است. اصولاً باطل همیشه از میان رفتنی و نابود شدنی است». آیا جای شک و گمانی در رسالتش باقی مانده است؟
انسانی که تمام زندگی خود را وقف دعوتی کرده که هیچ گونه نفع شخصی از ثروت، منصب و جاه و یا نفوذ اجتماعی از آن انتظار نداشته است، حتی جاودانه شدن شخصیت خود در تاریخ را نیز به حساب نیاورده، زیرا او فقط به جاودانگی در پیشگاه خدا باور و ایمان داشت. انسانی که زندگی خود را تا چهل سالگی در نهایت پاکی و با تأمل و اندیشه در اسرار جهان به سر برد، پس از چهل سالگی تا پایان عمر، در عبادت و هدایت مردم و جهاد و پیکار در راه خدا سپری نماید، و موقعی که دنیا به روی او لبخند می زند، به تمام امتیازات و افتخارات موهوم پشت پا زده و پیوسته به ترویج آئین خود و عبادت، و ابلاغ و انجام رسالت خود مشغول باشد، آیا با این اوصاف امکان دارد که دروغگو باشد؟؟ دروغگویی او در چه چیزیست؟ براستی که او انسانی پاک.. و فرستاده ای پاک است.
همان طور که قبلاً گفتیم، از گذشته های دور تا به امروز، منطق و عقل بهترین گواه بر صدق گفتار محمد صلی الله علیه و سلم هستند، آن هنگام که فرمود: «من پیامبر خدا هستم». به ذهن هیچ انسان عاقلی خطور نمی کند مردی بر خداوند دروغ ببندد که این آغاز تا پایان زندگی اوست. مؤمنان نخستین که به سوی دعوتش شتافتند، گذشته از هدایت الهی، دلایل و مدارک عقلی و منطقی استواری در دست داشتند؛ آنها با خود می اندیشیدند که: این، وضع محمد صلی الله علیه و سلم قبل از پیامبری و این وضع او بعد از پیامبری. آن؛ زمانی که در آغوش گهواره آرمیده بود. و این، زمانی که در بستر مرگ خوابیده است. آیا کوچک ترین تفاوتی در سراسر زندگی و فراز و نشیب حیات او به چشم می خورد؟ خیر... هرگز! اکنون در کنار سالهای نخستین رسالت او توقفی می کنیم و دورنمای آن را از نظر می گذارنیم. سالهایی که در تاریخ استقامت و صدق و عظمت نمونه ی آن کمتر به چشم می خورد. همان سالهایی که بسی بیش تر از دیگر سالها، از وجوه عالی و امتیازات ویژه ی معلم بشریت و هدایتش پرده برمی دارد! سالهایی که دیباچه کتاب زنده و با ارزشی را تشکیل می دهد که باید آن را کتاب زندگی محمد صلی الله علیه و سلم و قهرمانی هایش بنامیم، علاوه بر آن سالهایی که بیش تر از دیگر سالها، مهد معجزاتش بود.
در این سالها که پیامبر صلی الله علیه و سلم تنها و بدون سلاح بود، و هر چه راحتی و ایمنی و آرامش و آسایش داشت، همه را ترک گفت و مردم را به سوی چیزی دعوت کرد که نه تنها با آن آشنایی نداشتند، بلکه از آن نفرت هم داشتند. به سوی آنها رفت و سخنانش را متوجه عقول آنها نمود. و چه دشوار است کار کسی که به جای احساسات، عقول توده های مردم را مورد خطاب قرار دهد، پیامبر خدا محمد صلی الله علیه و سلم تنها به این کار بسنده نکرد... زیرا احتمال دارد خطابی که متوجه عقول می شود و اگر در چارچوب عرف و عادات اجتماعی و هماهنگ با آمال و اهداف مردم باشد، دشواری خود را از دست بدهد. امّا وقتی از آینده ای دور آنها را صدا می زنی، آینده ای که تو آن را نمی بینی و آنها قادر به رؤیت و دیدنش نیستند، تو در آن زندگی می کنی و آنها را درک و احساس نکنند، آری...
وقتی عقولشان را مورد خطاب قرار می دهد و با کمال اخلاص و بدون خیانت و بدون این که محرک او به دست آوردن شرف و تأمین خواسته های نفسانی و یا اعراض دیگر باشد، مردم را به سوی ارزشهایی فرا می خواند که مقیاس زندگی قبلیشان را از پایه و اساس ویران می کند، این جاست که غیر از پیامبران اولوالعزم و مردان الهی کسی از عهده این دشواری بر نمی آید. در حقیقت پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم قهرمان این میدان و استاد بزرگ این مکتب بود. در آن هنگام و در آن جامعه، بت پرستی عبادت بود، و دین مردم عبارت بود از همان مراسم مربوط به بتها، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در برابر این کارشان هرگز به هیچ نوع فریب و نیرنگی متوسل نشد. دشواری راه و سنگینی وظیفه به او حق می داد که قبل از این که ناگهان بانگ توحید را سر دهد، هوش و ذکاوت بی نظیر خود را در آماده سازی افکار عمومی مردم به کار گیرد. او می توانست و حق داشت اجتماع را از خدایانی که عبادت آنها صدها سال به ارث مانده بود، جدا سازد، و جنبش را به گونه ای آغاز نماید که توأم با نرمش و محافظه کاری باشد و به قدر امکان از مواجهه ی برق آسایی که می دانست از نخستین لحظه، تمام کینه های مردم بت پرست را بر می انگیزد و از همان لحظه ی اول هرچه سلاح دارند؛ علیه او به کار می گیرند، دور باشد. ولی او چنین نکرد... و این نشان می دهد که این پیامبر صلی الله علیه و سلم مطیع صدایی آسمانی بود. 
صدایی که به او گفت: «برخیز»، او هم برخاست، و «تبلیغ کن» او هم بدون کوچک ترین تعلل و یا فرار از میدانی، تبلیغ کرد. پیامبر صلی الله علیه و سلم از نخستین لحظه ی مبارزه، جوهر رسالت و ماهیت قضیه را در برابر مردم نهاد: «ای مردم، من فرستاده ی خدا به سوی شما هستم، تا او را بپرستید و هیچ چیزی را شریک او قرار ندهید، این بت ها باطل و بیهوده بوده، نه می توانند سودی به شما برسانند و نه قادرند ضرری متوجه شما نمایند». از نخستین لحظات با این سخنان واضح و آشکار با آنان روبرو شد و از همان لحظه ی آغاز دعوت با جنگ سختی مواجه شد که مقرر شده بود تا آخرین لحظه ی زندگی آن را ادامه دهد. راستی آیا مؤمنان نخستین که در همان اوائل ایمان آوردند، نیازمند انگیزه ی دیگری بوده اند که ایشان را وادار به بیعت با چنین پیامبری بکند؟! کدامین وجدان زنده ای است که این منظره ی یگانه و بی نظیر، آن را تحریک و تکان ندهد؟
منظره ی مردی که مردم او را در خردمندی و نیکوخویی یگانه می دانند، او به تنهایی در برابر قومش ایستاد و دعوت استوار و تزلزل ناپذیری را بدیشان عرضه کرد که کوه را هم به لرزه درمی آورد، کلمات به وضوح و زیبایی از دل و زبانش جاری می شوند گویی تمامی قوا و اراده و تصمیم آینده در وجود او جمع شده است، گویی قَدَری است که پیام خود را به گوششان می رساند. «اما چه بسا تمامی این ها، پرتوی از روح پاک او باشد، و پس از آن محمد صلی الله علیه و سلم به خود رجوع کرده و خدا را آن گونه که خود می خواهد عبادت کند، و دست از سر خداوندان قومش برداشته آنها را به حال خود واگذارد و از دین قومش روی گردانده و به راه خود ادامه دهد». اگر این خیال و اندیشه به ذهن برخی خطور کرده باشد، ولی محمد صلی الله علیه و سلم خیلی زود این اندیشه را باطل نمود و برای تمامی مردم روشن نمود که او پیامبر و فرستاده ی خداوند بوده و مأمور است که اوامر خداوند را اعلام و ابلاغ نماید و نمی تواند ساکت باشد و مردم را از حق و نوری که خودش بدان هدایت شده است بی بهره و محروم سازد.
حتی تمامی قوای جهان و طبیعت قادر به جلوگیری از او و وادار کردنش به سکوت نیستند، زیرا خداوند او را به سخن گفتن و حرف زدن واداشته، او را حرکت داده و قدم هایش را به پیش می راند. قریش خیلی زود به مخالفتش برخاستند، و آتش مخالفتشان زبانه کشید. پس از آن برای نخستین بار سیل اهانت ها به سویش سرازیر شد، در حالی که در طول زندگی خود با چیزی غیر از احترامی مافوق تصور، آشنا نبود. پیامبر صلی الله علیه و سلم همانند استادی بی نظیر و با هنرمندی اعجاب انگیز شروع به ارائه ی نخستین درس هایش نمود. در حقیقت تصویر این منظره تمامی زمان ها و مکان ها و حتی تاریخ را فرا می گرفت.. صاحبدلان مکه شادی می کردند، تعجب می نمودند و آرام آرام نزدیک می شدند. مردی سربلند و عالیقدر را دیدند که سر به آسمان عظمت می ساید. نمی دانستند آیا او آن قدر سرش را بالا برد که به آسمان برخورد کرده است یا این که آسمان بدو نزدیک شده و هم چون تاجی بالای سر او قرار گرفته و او را شکوهمند ساخته است؟ آنچه ایشان می دیدند فداکاری، بلندی مقام و عظمت بود..
جالب ترین و شگفت انگیزترین چیزی که دیدند، روزی بود که اشراف قریش نزد ابوطالب رفته و به او گفتند: «ای ابوطالب، تو در میان ما مرد شریف و ارجمندی هستی و از همه ی ما سالخورده تری؛ ما از تو خواستیم برادرزاده ات را از این کار بازداری، اما او را باز نداشتی. سوگند به خدا که دیگر نمی توانیم صبر کنیم تا او پدران و نیاکان ما را دشنام دهد، افکار ما را نابخردانه بداند و از خدایان ما عیب جویی کند، اگر تو از کار او جلوگیری نمودی چه بهتر، وگرنه با او و شما در می افتیم، تا یکی از طرفین کشته شود». ابوطالب به برادرزاده اش خبر داده به او می گوید: «برادرزاده ی عزیزم، قوم تو نزد من آمدند و درباره ی کارهایت با من گفتگو کردند، بگذار من و خودت راحت باشیم و مرا به انجام کاری که طاقت تحمل آن را ندارم، وادار مکن». عکس العمل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن روز چگونه بود؟ یگانه مردی که همیشه پشتیبانش بود، چنین می نمود که آن روز دست از حمایت او برخواهد داشت، یا حداقل چنین می نمود که گویا آمادگی و قدرت برابری و مقابله با قریش را که از هر سو دندان های خود را برایش تیز کرده بودند، ندارد. پیامبر صلی الله علیه و سلم در جواب هیچ تردیدی به خود راه نداد و همّت بلندش نلرزید و به دنبال کلماتی که با آن یقین خود را ثابت نماید به جستجو نپرداخت.
در آنجا یقین و اطمینانش او را بر کرسی استادی نشاند و شیرین ترین و دلنشین ترین درسها را با نافذترین مبادی برای بشریت بیان نمود، این گونه سخن گفت، امّا نمی دانیم که آیا او انسانی است که سخن می گوید یا همه ی هستی است که نغمه ی سرودی سر داده است؟ «عموجان! سوگند به خدا؛ اگر خورشید را در دست راست من، و ماه را در دست چپ من بگذارند، تا من این دعوت الهی خویش را، پیش از آن که خداوند آن را پیروز گرداند، یا من خود در این راه از میان بروم، رها سازم، دست از این کار نمی کشم!». «درود و برکات خدا بر تو باد ای پیامبر رحمت و ای سرور و سرآمد مردان، براستی که سخنانت مردانه و بزرگوارانه بود». ابوطالب خیلی زود قافله سالاری و قدرت و توان خود و نیاکانش را به یاد آورد و دستانش را بر شانه های برادرزاده اش نهاد و گفت: «هر آنچه را که دوست داری بگوی، سوگند به خدا، هرگز تو را به احدی تسلیم نخواهم کرد». محمد صلی الله علیه و سلم با وجود قدرت و نفوذ عمویش حاضر نبود از او حمایت و امان بخواهد، بلکه او خود پناه و حامی و امان دهنده ی اطرافیانش بود.
کدام مرد شرافتمندی که چنین منظره ای را ببیند و مرغ دلش از فرط مهر و ایمان و از خود گذشتگی به سوی این پیامبر پرواز نکند؟ استواری رسول خدا صلی الله علیه و سلم در راه حق و پایداری او در راه رسالت اش و صبر وی بر بیم و هراس در راه خدا ـ نه در راه خود و منافع خویشتن ـ کافی بود که خردمندان متعجب شده و عقل های زنده بیدار شده به دنبال نوری راهی شوند که ایشان را به سویش فرا می خواند و با عجله به سوی مرد امین و راستگویی بشتابند که آمده است تا ایشان را پاک کرده و هدایت نماید. 
مردم می دیدند که چگونه آزار و اذیت از هر سو او را در برگرفته است، و عمویش ابوطالب و همسرش خدیجه را که تنها حامی و پشتیبان او بودند از دست داد. زیرا هر دو نفر در فاصله ی چند روز به دنبال هم از دنیا رفتند. کسی که بخواهد میزان دشمنی، مخالفت و کارشکنی و نیز شدت جنگی را که قریش علیه پیامبر به راه انداخته بودند، دریابد، کافی است که به ابولهب که خود سرسخت ترین و بدترین دشمن و مخالف پیامبر صلی الله علیه و سلم بود بنگرد. ابولهب روزی با دیدن صحنه ای قلبش آزرده شد و وجدانش بیدار شد و اعلام نمود که دیگر از پیامبر حمایت خواهد کرد و او را پناه داده و در برابر همه ی دشمنان او خواهد ایستاد. اما پیامبر صلی الله علیه و سلم در پرتو همت بلند و از خود گذشتگی، پناه و حمایت او را رد کرد. کسی نیست که آزار مشرکان را از او دفع کند، زیرا کسی وجود ندارد که توانایی دفع آزار از او را داشته باشد! حتی ابوبکر رضی الله عنه هم، جز گریه توان انجام هیچ کاری نداشت.
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به زیارت کعبه رفت، هنگامی که به دور کعبه می چرخید و آن را طواف می کرد، ناگهان اشراف و بزرگان قریش به طرف او هجوم برده و او را احاطه نمودند و گفتند: این تو هستی که به خدایان ما چنین و چنان می گویی؟ او با خون سردی جواب داد: آری، منم که چنین می گویم! پس از آن قریشیان گریبان پیراهنش را گرفته و او را بر زمین می کشیدند، ابوبکر رضی الله عنه هم که در آنجا حضور داشت گریه کنان و با التماس بدان ها گفت: آیا مردی را می کُشید به جرم این که می گوید: پروردگار من خدای یگانه (الله) است؟ هر کسی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در طائف دید، دلایل صدق و از خود گذشتگی او را آن چنان که شایسته و سزاوار مقام ایشان بود، دیده است. روزی به سوی طایفه ثقیف روان شده و ایشان را به سوی خدای یگانه ی توانا دعوت می نماید. آیا آنچه از قوم و عشیره ی خود، به سرش آمده بود کافی نبود؟ آیا آزارهای قریش او را از صدها برابر آن بر حذر نمی داشت که ممکن بود از دست گروهی به او برسد که میان او و آنان هیچ گونه پیوند قوم و خویشی وجود نداشت؟ نه، حوادث آینده و نتایج آن هیچ گاه در تصمیمات او خللی ایجاد نمی کنند و راهی بدان ندارند. زیرا پروردگار متعال به او گفته است: «علیک البلاغ» وظیفه تو ابلاغ است.
او روزی را به یاد می آورد که مردم او را به شدّت مسخره کردند، ناگزیر به خانه بازگشت، با افسوس و اندوه میان بستر رفت، ناگهان صدایی آسمانی دَرِ دِلَش را کوبید و به دنبال آن بلافاصله وحی نازل شد و همان فرمانی را که در روز غار شنیده بود، دوباره شنید: «یَا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، قُم فَأَنذَر»(مدثر:1ـ2) «ای جامه بر خود پیچیده، برخیز و به مردم هشدار بده». او مبلغ و هشدار دهنده است. پیامبری که نسبت به اذیت و آزار و شکنجه بی اعتنا بوده و ترسی از آن ندارد و در بند استراحت و آرامش نیست، او به سوی طائف می رود تا پیام خداوند متعال را به اهل طائف ابلاغ کند. اشراف طائف که پست تر از همکاران خود در مکه بودند، او را احاطه کردند، بچّه ها و ابلهان طائف را به اذیت و آزار وی واداشتند و حتی مقدس ترین صفت اعراب را که مهمان نوازی و حمایت از فرد پناهنده بود، زیر پا گذاشتند. اوباش و بچّه ها را رها کردند تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را سنگباران کنند، مردی را که قریش بدو پیشنهاد کردند آن قدر به او مال و ملک بدهند که غنی ترین فرد قریش شود، و آن قدر جاه و موقعیت و مقام برای او فراهم کنند که رئیس و پیشوای قریش شود؛ ولی او نپذیرفت و گفت: «من فقط بنده ی خدا و پیامبر او هستم».
او در طائف خود را به کنار پرچین باغی رسانده است تا از دست اوباش و سفیهانی که به دنبالش افتاده اند، خلاص شود، و در پناه آن قدری بیاساید. دست راستش را به سوی آسمان گشوده و در پیشگاه پروردگار دعا می خواند، و دست چپش را سپر صورتی قرار داده و سنگ هایی را که به طرفش پرتاب می شوند، از خود دفع می کند،در چنین حالتی با خالق خود راز و نیاز می نماید و می فرماید: «اگر تو بر من خشم نگیری، باکی ندارم، گذشت تو برایم از هر چیز بالاتر است». آری! بدون شک این پیامبر خوب می دانست که چگونه باید با کمال ادب با پروردگارش مناجات کند. او هنگامی که می گوید باکی از آزار و اذیت کشیدن در راه خدا ندارد، در همان حال می فرماید به گذشت و مهربانی خداوند بسی نیازمند است. او در چنین موقعیتی به صبوری و خونسردی خود در برابر اذیت ها و آزارهایشان افتخار نمی کند و دچار کبر و غرور نمی شود، چون تکبر ورزیدن در چنین موقعیتی ممکن است متضمن منت نهادن بر خدا باشد و محمد صلی الله علیه و سلم کسی نبود که این مسأله بر او مخفی و پوشیده باشد. لذا بهترین چیزی که در این موقعیت تعبیری از خون سردی و تحمل او باشد، صدای تضرع و زاری و مناجات اوست، او بر سوز و گداز توأم با اعتذار به درگاه پروردگار چنین گفت: 
«پروردگارا! شکایت ناتوانیم را پیش تو می آورم، شکایت ضعف نیرو، ناتوانی تواضع و ضعف تواضع را نسبت به مردم پیشت می آورم... تو مهربان ترین مهربانان هستی و پروردگار مستضعفان تویی، و پروردگارم توئی، تو... مرا به چه کسی می سپاری، مرا به بیگانه ای می سپاری که با من پرخاش و ترش رویی می کند. یا به دشمنی که زمام کار را در دست او قرار داده ای؟ اگر بر من خشم نگرفته باشی، باکی ندارم و دیگران برایم اهمیتی ندارند چون دروازه ی بخشایش تو برایم وسیع تر است...!! به نور سیمایت پناه می برم که تمام تیرگی ها را روشن کرده و صلاح کار دنیا و آخرت را بر آن قرار داده ای، از این که خشم تو بر من فرود آید، یا ناخشنودی تو شامل حال من گردد، به خاطر رضایت ذات تو، هر مشکلی را قبول می کنم، و پناه و قدرتی جز تو ندارم...». این چه عشق و علاقه ای است که پیامبر صلی الله علیه و سلم نسبت به دعوتش دارد؟ فردی بدون سلاح، به هر کجا روی می نهد و هر جایی می رود با توطئه و نقشه های شومی روبرو می شود... . از اسباب و وسایل ظاهری، چیزی که مایه ی دلگرمی و نقطه ی اتکای او باشد، وجود ندارد، با این حال این همه پافشاری و پایداری و وفا از خود نشان می دهد.
مردم دیدند که از طائف بر می گردد، اما نه مأیوس و شکست خورده. بلکه امید و نشاط و از خود گذشتگی بیش تری در او رسوخ کرده بود. او دعوت خود را به قبائل عربی عرضه می کرد و برای این منظور به میان طوایف و محل سکونت قبایل می رفت. روزی به میان قبیله ی «کِندَه» روزی نزد طایفه ی «بنی حَنیفه» و روز دیگر نزد قبیله ی «بنی عامر» و همین طور قبیله بعد از قبیله، و به همه ی آنها می گفت: «من فرستاده ی خدا به سوی شما هستم، خدا فرمان می دهد که تنها او را بپرستید و شریکی برای او قرار ندهید، و دست از پرستش این بتها بردارید». آن هنگام که به محل قبائل نزدیک مکه می رفت، ابولهب هم به دنبالش می رفت و به مردم می گفت: سخنان او را باور نکنید، او شما را به سوی گمراهی دعوت می کند! مردم پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم را در آن شرایط سخت مشاهده کردند، او به دنبال کسانی می گشت که ایمان آورند و او را یاری دهند، امّا با منکران و دشمنان روبرو می شد. در چنین شرایطی می دیدند که هر نوع سازشی را رد می کند و راضی نمی شود برای ایمان، پاداش و عوضی در دنیا قرار دهد، حتی اگر این عوض صرفاً وعده ی مقام و موقعیت و یا حکمرانی باشد.
در همان ایام بحرانی و جانکاه به دیدار قبیله ی «بنی عامر بن صعصعه» رفت، با آنها نشست و سخن از خداوند به میان آورد و آیاتی از قرآن برایشان قرائت نمود، از او پرسیدند: «اگر ما بر این امر، با تو بیعت کردیم، بعد خدا تو را بر مخالفانت پیروز و غالب گردانید، آیا بعد از تو این منصب و مقام برای ما خواهد بود؟». پیامبر در پاسخشان فرمودند: «این منصب و کار مربوط به خداست و هر جا که خود بخواهد آن را قرار می دهد». آنها با شنیدن این جمله همگی پراکنده شدند و گفتند ما به سخنانت نیازی نداریم. پیامبر صلی الله علیه و سلم قبیله ی آنها را ترک کرد و به جستجوی مؤمنانی پرداخت که ایمان خود را به بهای کمی نفروشند. مردم می دیدند فقط تعداد کمی به او ایمان آورده اند، ولی علی رغم تعداد کم ایشان، پیامبر صلی الله علیه و سلم با آنها انس گرفته و مصاحبت آنان مایه ی نشاط و دلگرمی است. از طرفی دیگر برای مقابله با این وضعیت، سران قریش تصمیم گرفتند که هر قبیله ایمان آورندگان قبیله خود را تنبیه و تأدیب نماید. به دنبال این تصمیم بود که طوفان عذاب و شکنجه مسلمانان را احاطه کرد به گونه ای که مشرکان از هیچ گونه جنایتی در حق مسلمانان کوتاهی و خودداری نکردند. در این هنگام حادثه ای روی داد که کسی هرگز آن را پیش بینی نمی کرد.
محمد صلی الله علیه و آله و سلم به مسلمانان دستور می دهد که به کشور حبشه هجرت کنند و خود تنها و یک تنه به مقابله با دشمنان می پردازد. امّا چرا خود هجرت نمی کند تا پیام خداوند را در مکان دیگر ابلاغ نماید؟ چون در هر حال «الله» پروردگار همه ی جهانیان بوده و تنها به قریش اختصاص ندارد. یا چرا آنها را در کنار خود نگه نمی دارد؟ چون نگه داشتنشان در کنار خود منافع زیادی دارد. چون ماندن آنها در مکّه با وجود این که تعدادشان کم بود، باعث می شود دیگران ترغیب شده و آئین او را بپذیرند. از این گذشته در میان آنها کسانی از بزرگ ترین و قوی ترین و شجاع ترین خانواده های قریش بودند که تعدادشان کم نبود، مثلاً از بنی امیه ـ عثمان بن عفان ـ و عمرو بن سعید بن عاص، خالد بن سعید، سعید بن عاص. از بنی اسد هم زبیر بن عوام، اسود بن نوفل، یزید بن زمعه و عمر بن امیه. از بنی زهره هم عبدالرحمن بن عوف، عامر بن أبی وقاص، مالک بن أهیب و مطلب بن أزهر، این ها و امثالشان کسانی بودند که بستگان و خویشاوندانشان نمی توانستند برای مدت طولانی نسبت به اذیت و آزار و شکنجه ی آنها بی تفاوت باشند، پس چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را نزد خود نگه نمی دارد تا اسباب قدرت و قوت او و ضمناً سند معتبری در دست او باشند؟
این جاست که عظمت و بزرگی محمد صلی الله علیه و آله و سلم آشکار می شود. او نمی خواهد فتنه ایجاد کند و جنگ داخلی راه بیفتد هر چند احتمال داشت بدین وسیله به پیروزی هم برسد، حتی اگر به پیروزی خود هم یقین داشت باز حاضر نبود به قیمت ایجاد فتنه و جنگ داخلی به پیروزی برسد. این جاست که انسانیت و مهربانی او جلوه گر می شود. زیرا طاقت نمی آورد ببیند مردم به واسطه ی او شکنجه می بینند. هر چند می دانست که فداکاری لازمه ی هر جهاد مقدس و دعوت بزرگی است. باید در موردی فداکاری نشان داد که چاره ای از آن نباشد. اما اکنون که برای جلوگیری از شکنجه و عذاب راهی وجود دارد، بهتر است مسلمانان از آن راه عبور کنند. امّا چرا خود ایشان با مسلمانان هجرت نمی کند؟ زیرا هنوز به او امر نشده است که هجرت کند. جای او همین جاست. یعنی مکه سرزمین بت ها. او می بایست در مکه بماند و پیوسته به سوی خدای یگانه دعوت کند، و بدون جزع و فزع؛ شکنجه و آزار را خود به جان بخرد، نه آن ضعفایی که به او ایمان آورده و به دنبال او رفته اند، و حتی نه آن اشرافی که به او ایمان آورده و آنان نیز به دنبالش می رفتند.
راستی هر کسی در تاریخ پایداری ها و فداکاری های مقدس مردان بزرگ، نظیر او را سراغ دارد به ما نیز بگوید. این گونه فداکاری مستلزم شخصیت بزرگ و عظیمی است و غیر از پیامبران اولوالعزم و برگزیدگان الهی از عهده ی هیچ کسی ساخته نیست! انسانیت و پیامبری به طرز خیره کننده و استواری در وجود محمد صلی الله علیه و سلم درهم آمیخته اند. کسانی هم که در پیامبری او شک داشتند، در عظمت و صفا و جوهر و پاکی انسانیت او شکی نداشتند. خدایی که بهتر می داند رسالت و پیام خویش را در کجا قرار دهد، انسانی را برای این رسالت برگزید که در بالاترین درجه علو قدر و بلندی مرتبه و درستکاری که ممکن است انسانی بدان برسد، قرار داشت. مردم مطیع و فرمانبر او بودند، مکرر دیده می شد که از هرگونه مبالغه در تحلیل شخصیت خود نهی می کرد و حتی از تجلیلی که بسی پائین تر از مبالغه است، نهی می فرمود. او حتی از بلند شدن به پای او موقع ورود به مجلس نهی می کرد و به مردم می گفت: «همانند فارس ها که به پای هم دیگر بر می خیزند و بعضی، بعضی دیگر را تعظیم می کنند، بپا نخیزید». پدیده کسوف آفتاب و مرگ فرزند محبوبش ابراهیم هم زمان اتفاق افتاد و در میان مسلمانان این زمزمه پیچید که آفتاب نیز در سوگ ابراهیم دلتنگ و غمگین شده است و به همین دلیل نورش را از دست داده است، پیامبر درستکار و امین قبل از این که ادعا تبدیل به افسانه ای شود؛ فوراً اقدام به تکذیب آن نمود و در میان مسلمانان بر پای خاست و ضمن ایراد خطبه ای فرمود:
«آفتاب و ماه دو نشانه از نشانه های خداوند هستند و به خاطر مرگ و زندگی کسی گرفته نمی شوند». او حافظ امین عقول و افکار مردم بود و از نظر او دارای وظیفه ی این امانت بهتر و ارزنده تر از تمام تعریف و تمجیدهای مردم روی کره ی زمین بود. او یقین داشت که خدا او را برانگیخته است تا حیات آلوده ی جامعه ی بشری را بطور کلی دگرگون سازد، او تنها پیامبر قریش نیست و فقط به سوی «عرب» روانه نشده است بلکه او فرستاده ی خدا به سوی تمام بشریت است. خداوند بصیرت او را تا شعاع بسیار دوری که روزی صدای دعوتش بدانجا خواهد رسید و پرچم آئینش در آنجا به اهتزاز درخواهد آمد، باز کرد. او آینده ی دین خود را که خدا پیروزی آن را بشارت داده بود، و هم چنین زندگی جاودانه ای را که تا واپسین روز دنیا نصیب او می شود، به چشم یقین دید. اما با این وجود همه ی اینها را، چه خود و چه دینش را و چه آن پیروزی بزرگی را که دنیا نظیرش را هرگز به خود ندیده، بیش از یک «خشت» در ساختمان و عمارتی ندید، آنجا که روزی در برابر یارانش به پا خاست و این مسأله را به بهترین وجه بیان نمودند: «نقش من و موقعیت پیامبران پیش از من، درست همانند شخصی است که خانه ای می سازد و آن را به خوبی می آراید و فقط جای یک خشت در یکی از گوشه های آن خالی می ماند، مردمی که برای تماشای خانه، گرد آن جمع شده اند، با تعجب به آن شخص می گویند، کاش این یک خشت را هم می گذاشتی. من همان یک خشت از ساختمان رسالت هستم و خاتم پیامبران می باشم». آری! تمام زندگی او... .
تمام مجاهدت ها و قهرمانی هایش.. تمام عظمت و پاکی او.. تمام آن سرافرازهایی که دین او در حیاتش به وجود آورد و قطعاً پس از مرگ نیز بدان نائل خواهد شد.. همه ی اینها جز یک «خشت» نیست! یک خشت در یک عمارت بلند و بسیار بزرگ! خود او این را اعلام نمود و روی آن پا فشاری کرد! او با این سخن نمی خواست اظهار تواضع کرده و به کمک آن عطش عظمت خواهی خود را سیراب نماید، بلکه تأکید او روی این مسأله بدین خاطر بود که آن را حقیقی می دانست که مسئولیت تبلیغ و اعلان آن جزئی از جوهر رسالت او را تشکیل می داد. زیرا تواضع با وجود این که یکی از خصلت های اصیل اخلاقی او بود، هرگز دلیل و حاکی از عظمت او نبود، چون عظمت پیامبر صلی الله علیه و سلم، چنان به اوج برتری و اصالت رسیده بود که خود به خود نشانه و دلیل ذات خود بود. آری او معلم بشریت و خاتم پیامبران است.
این همان نوری است که مردم آن عصر او را دیدند که به صورت انسانی در میانشان می زیست. و پس از رحلتش نیز جهان بشریت او را حقیقتی جاویدان و سرودی ابدی تشخیص داد. یاران گرامی وی نیز، چون ایمان و فداکاری های آنها، و عظمت هدفی که در زندگی خود تعقیب نمودند، چنان دیده ی عقل ما را خیره می سازد که نظیر آن را در میان هیچ ملتی سراغ نداریم و باید آن را نوعی اعجاز بنامیم. عامل اصلی و تمام دلایل و اسباب این معجزه هم در برابر ما آشکار خواهد شد، عاملی که چیزی نبود جز نوری که به دنبال آن رفتند و از او پیروی کردند. آری عامل دیگری جز محمد صلی الله علیه و سلم نداشت، که خدا او را چنان با زیور حق بینی و عزت نفس آراسته بود که زندگی بشریت به واسطه ی آن، شرافت و بزرگی یافت و ارزشهای انسانی و جایگاه انسانیت روشن گردید.


منبع: سایت حوزه عملیه عرفان آباد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر