لذتی که در خوابیدن با لباس مكتب
بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت در هیچ چیزی دیگري وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت
یادش بخیر؛ در به در دنبال یکی میگشتیم که کتاب هاي مان را پوش كند!
همیشه در مكتب عادت داشتم همصنفيهايم را بشمارم تا ببینم کدام پاراگراف برای خواندن به من می افتد
یادش بخیر یکی از استرس های زمان مكتب این بود که زنگ سپورت چه روزی و چه ساعتی است؟!!
وقتی در صنف حوصله درس را نداشتیم
بوتل آب را گرفته به بهانهء آب آوردن بيرون ميرفتيم.
در مكتب آرزويمان این بود که وقتی از دوستمان می پرسیم درس تان کجاست، آنها يك درس از ما عقب تر باشند
لذتِ 15 دقيقه خوابيدن روي ميز مكتب، در خوابيدن روي سواحل انتاليا نبود.
یادتان میايد.
اوج احترام مان به يك مضمون این بود که كتابچه ی صد ورقه برايش انتخاب می کردیم !!!
يادش بخير... چه زود بزرگ شدیم و آرزوها و خاطرات زیبای کودكيمان را فراموش کردیم
یادش بخیر، ﺑﭽﻪ که ﺑﻮﺩﯾﻢ لباس ﻣﺎﺩﺭمان را ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ تا ﮔﻢ ﻧﺸویم.
يادش بخير
وقتی خانه ی كسي میرفتم همیشه به این فكر میکردیم که اگر پنکه از سقف بیفتد کله كي ها را قطع ميكنه.
یادت میايد؟؟؟
وقتی ک صدای هواپیما را میشندیم
می پریدیم در حیاط و برايش دست تكان ميداديم.
می نشستیم به انتظارصنف چهارم تا با قلم بنویسی
یادت میايد؟؟؟
وقتی مادر می پرسید ساعت چند است؟
میگفتیم بزرگش روي 6 و کوچكش روي 4
یادت میايد؟؟؟
دروازه ی یخچال را کم کم میبستيم تا بيبينيم چراغش چه طور خاموش میشه
یادت میايد؟؟؟
اگه کسی برايت میگفت برو آب برايم بیار اول خودت از سر گيلاس میخوردی
و دهنت را با دستت پاک میکردی
آن وقت ها زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت
یادش_بخیر والا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر